النبی اولی بالمومنین من انفسهم
- ۵ نظر
- ۲۱ بهمن ۹۳ ، ۱۶:۵۵
کَانَ رَسُولُ اللَّهِ (ص) یَقُولُ إِذَا أُمَّتِی تَوَاکَلَتِ الْأَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْیَ عَنِ الْمُنْکَرِ فَلْیَأْذَنُوا بِوِقَاعٍ مِنَ اللَّهِ تَعَالَى.
رسول خدا صلی الله علیه و آله همواره مى فرمودند: هرگاه امّت من از انجام امر به معروف و نهى از منکر سرپیچى کنند و آن را به یکدیگر واگذار نمایند، گویا با خـداوند اعـلان جنگ داده اند.
کافی(ط-الاسلامیه) ج 5 ، ص 59 ، ح 13
تفکر نوشت: با خوندن این حدیث یاد نماز جمعه میفتم، که ماشاالله اون همه امت حزب الله، ولی اگه یه بی حجاب از کنارشون رد شه، انگار نه انگار که باید... و واقعاً جای تأسف داره.
استادی میگفتن: تنها واجبی که قضا ندارد، امر ب معروف و نهی از منکر است.
ان شاالله عامل باشیم.
یاعلی
شعر اگر از تو نگوید همه عصیان باشد
زنده در گور غزلهای فراوان باشد
نظم افلاک سراسیمه به هم خواهد ریخت
نکند زلف تو یک وقت پریشان باشد
سایه ی ابر پی توست دلش را مشکن
مگذار این همه خورشید هراسان باشد
مگر اعجاز جز این است که باران بهشت
زادگاهش برهوت عربستان باشد
چه نیازی ست به اعجاز، نگاهت کافی ست
تا مسلمان شود انسان اگر انسان باشد
فکر کن فلسفه ی خلقت عالم تنها
راز خندیدن یک کودک چوپان باشد
چه کسی جز تو چهل مرتبه تنها مانده
از تحیر دهن غار حرا وا مانده
عشق تا مرز جنون رفت در این شعر محمد
نامت از وزن برون رفت در این شعر محمد
شأن نام تو در این شعر و در این دفتر نیست
ظرف و مظروف هم اندازه ی یکدیگر نیست
از قضا رد شدی و راه قدر را بستی
رفتی آن سوتر از اندیشه و در را بستی
رفتی آنجا که به آن دست فلک هم نرسید
و به گرد قدمت بال ملک هم نرسید
عرش از شوق تو جان داده کمی آهسته
جبرئیل از نفس افتاده کمی آهسته
پشت افلاک به تعظیم شکوهت خم شد
چشم تو فاتح اقلیم نمی دانم شد
آنچه نادیده کسی دیدی و برگشتی باز
سیب از باغ خدا چیدی و برگشتی باز
شاعر این سیب حکایات فراوان دارد
چتر بردار که این رایحه باران دارد...
سید حمیدرضا برقعی
شعر اگر از تو نگوید همه عصیان باشد
زنده در گور غزلهای فراوان باشد
نظم افلاک سراسیمه به هم خواهد ریخت
نکند زلف تو یک وقت پریشان باشد
سایه ی ابر پی توست دلش را مشکن
مگذار این همه خورشید هراسان باشد
مگر اعجاز جز این است که باران بهشت
زادگاهش برهوت عربستان باشد
چه نیازی ست به اعجاز، نگاهت کافی ست
تا مسلمان شود انسان اگر انسان باشد
فکر کن فلسفه ی خلقت عالم تنها
راز خندیدن یک کودک چوپان باشد
چه کسی جز تو چهل مرتبه تنها مانده
از تحیر دهن غار حرا وا مانده
عشق تا مرز جنون رفت در این شعر محمد
نامت از وزن برون رفت در این شعر محمد
شأن نام تو در این شعر و در این دفتر نیست
ظرف و مظروف هم اندازه ی یکدیگر نیست
از قضا رد شدی و راه قدر را بستی
رفتی آن سوتر از اندیشه و در را بستی
رفتی آنجا که به آن دست فلک هم نرسید
و به گرد قدمت بال ملک هم نرسید
عرش از شوق تو جان داده کمی آهسته
جبرئیل از نفس افتاده کمی آهسته
پشت افلاک به تعظیم شکوهت خم شد
چشم تو فاتح اقلیم نمی دانم شد
آنچه نادیده کسی دیدی و برگشتی باز
سیب از باغ خدا چیدی و برگشتی باز
شاعر این سیب حکایات فراوان دارد
چتر بردار که این رایحه باران دارد...
- See more at: http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=13931018000274#sthash.qIp0sQym.dpuf
ﺟﺎﻥ ﺍﯾﺮﺍﻥ! ﭼﻪ ﺷﺪ ﮐﻪ ﺟﺎﻧﺖ ﺭﺍ
ﺟﺎﻥ ﻧﺎﻗﺎﺑﻠﯽ ﮔﻤﺎﻥ ﮐﺮﺩﯼ؟!
ﺁﺑﺮﻭﯼ ﻫﻤﻪ ﻣﺴﻠﻤﺎﻧﺎﻥ
ﺍﺷﮏ ﻣﺎ ﺭﺍ ﭼﺮﺍ ﺩﺭﺁﻭﺭﺩﯼ؟!
ﺟﺴﻢ ﺗﻮ ﮐﺎﻣﻞ ﺍﺳﺖ، ﻧﺎﻗﺺ ﻧﯿﺴﺖ
ﻣﯽﺩﻫﺪ ﻋﻄﺮ ﯾﮏ ﺑﻐﻞ ﮔﻞ ﯾﺎﺱ
ﺩﺳﺘﺖ ﺍﻣﺎ ﺣﮑﺎﯾﺘﯽ ﺩﺍﺭﺩ …
ﺭَﺣِﻢَ ﺍﻟﻠﻪُ ﻋَﻤِﯽ ﺍﻟﻌﺒﺎﺱ!
*********
ﺍﯾﻦ ﭼﻨﯿﻦ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﻫﻤﻪ ﻋﺎﺷﻮﺭﺍ ﺷﺪ
ﺑﺮ ﺳﺮ ﺍﻧﮕﺸﺖِ ﺩﻋﺎ ﻣُﺸﺖِ ﺧﯿﺎﻧﺖ ﻭﺍ ﺷﺪ
ﻭ ﺣﺴﯿﻦ ﺍﺑﻦ ﻋﻠﯽ ﺑﺎﺯ ﺑﻪ ﺍﻣﺪﺍﺩ ﺁﻣﺪ
ﻭ ﭼﻨﯿﻦ ﺑﻮﺩ ﺧﺪﺍﯼ ﺗﻮ ﺑﻪ ﻣﺮﺻﺎﺩ ﺁﻣﺪ
ﺍﻭ ﺧﺪﺍ ﻫﺴﺖ ﻭ ﻫﺮ ﺁﻥ ﭼﯿﺰ ﮐﻪ ﺍﺯ ﻭﯼ ﺑﺎﻗﯽ ﺍﺳﺖ
ﻓﺘﻨﻪ ﺧﺎﻣﻮﺵ ﺷﺪ ﺍﻣّﺎ ﻧﻬﻢ ﺩﯼ ﺑﺎﻗﯽ ﺍﺳﺖ
آسمان زیر پرت بود زمین افتادی
یک عبا روی سرت بود زمین افتادی
نه صدای تو به گوش کسی آن روز رسید
نه کسی دور و برت بود زمین افتادی
صورتت خاکی و دستار و عبایت خاکی
مادرت در نظرت بود زمین افتادی
زهر از جان تو آقا جگرت را می خواست
آتشی بر جگرت بود زمین افتادی
ناله می کرد جوادت به سرش می زد آه
اشک در چشم ترت بود زمین افتادی
مثل یک مار گزیده به خودت پیچیدی
خوب شد که پسرت بود زمین افتادی
ولی افسوس به میدان دل خون برد حسین
نیزه از پشت زدند و به زمین خورد حسین
مسعود اصلانی
الحمدلله الذی جعلنا من المتمسکین بولایة امیرالمؤمنین و ائمة المعصومین...
میخواستم این مطلب رو قبل رفتنم بنویسم ولی سفرمون قطعی نبود، یعنی دوس داشتم مطمئن شم بعد بنویسم:
بالاخره به آرزوم رسیدم:
کربلا
اربعین
پیاده
خدایا شکرت...
ان شاالله قسمتتون بشه خودتون کربلای اربعینو درک کنید چون اصلاً قابل وصف نیست، از لحاظ ظاهری سفری سختیه ولی هنوز یه روز از برگشتمون نگذشته دلم واسه لحظه لحظه سفر تنگ شده...
البته ناگفته نماند همسفر خوب هم یکی دیگه از نعمتهایی که خدا به آدم میده...
خیلی دل میخواد، یه سال از خدا بخوای که نصیبت کنه، 2 روز پیاده بری و برسی اونجا و فقط از دور یه سلام بدی و برگردی که بقیه هم بتونن زیارت کنن...
این سفر هم خاطرات خاص خودش رو داشت، لطف و کرم آقا حتی برای این بنده عاصی هم به وضوح قابل لمس بود...
امیری حسین و نعم الامیری...
من روز و شب به کرببلا فکر میکنم..
یعنی همیشه و همه جا، غبطه میخورم..
حال مجاورین حرم هم حکایتی است..
هر شب کنار فاصله ها، غبطه میخورم...
دیدم پیاده های حرم پا برهنه اند..
بر زخم ها و تاول پا، غبطه میخورم..
دارد تمام میشود این ماه اشک و خون..
هر دم به ماه خون خدا، غبطه میخورم..
این اربعین اگر نروم تا به کربلا...
بر زائران کرببلا غبطه میخورم...
برگرفته از وبلاگ پاتوق بچه شیعه ها